در افسانه های شرقی قدیم آمده است که
یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که
قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و
بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!
اما پس از سالها و کار وتلاش و
محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی
بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا
اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد
که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده
او بر می آید …
و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند و
او طرحی نو در انداخت و
کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را
برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید سنمار ناپدید شد و
کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …مدتها پی او گشتند ولی اثری از او
نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر
کرد تا پس از هفت سال دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .
او که با
پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و
شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به
حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن
سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض
طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به
دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد
شد…
پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت
افت و نشست
خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش
نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی
من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم
…پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش
بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده
افتتاح نمود .
مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و
شخصیتهای بزرگ سیاسی آن
عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق
فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و
چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و
دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و
به دیواری اشاره کرد و تکه اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به
این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و
آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز
کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه
خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین
کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار …
تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با
تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور
داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!سنمار در آخرین لحظات حیات خود به
چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!و پادشاه گفت
برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را
به پایین پرتاب کرده و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!ما
دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم…
اسکات پک
منبع
http://www.parsnaz.ir